دهه شصت نگون بخت ترین نسل ایران ( یک خاطره واقعی )

download (29)

یک روز سرد در ماه بهمن بود . آقای اینانلو دبیر جغرافیا وارد کلاس شد تا به آن روز همه بچه فکر می کردند که انسانی خشک تر و سردتر و بی احساس تر از او وجود ندارد . او همیشه هنگام ورود به کلاس دستان خود را در جیب خود می کرد و با قدم زدن کنار تخته سایه بدون هیچ مقدمه ای درس دادن را آغاز می کرد در تمام مدت کلاس او هیچ حرفی خارج از صحبت کوه و رود و فلات نمی شد هرگز خندیدن او را ندیده بودیم . بین بچه ها شایع شده بود که بخاطر اخلاق سردش زن و بچه اش هم او را رها کرده اند . اما آن روز او به بچه ها ثابت کرد که علاوه بر دانش بسیار عمیقی که در علم جغرافیا دارد احساسات عمیقی هم نسبت به مردم دارد . او وارد کلاس شد طبق معمول کلاس شدیدا سرد بود و همه بچه ها دستهای خود را داخل جیب خود کرده بودند تا از سرما نلرزند . او طبق عادت با دستانی که داخل جیب هایش فرو برده بود وارد کلاس شد و در را آرام با پای خود بست . اینبار شروع به قدم زدن در کلاس نمود و اینکار را به مدت 1 ساعت در حالی که سرش را پایین انداخته بود و قدم میزد ادامه داد سرانجام جلوی تخته سیاه رفت و وقتی سرش را بالا گرفت تمام بچه های کلاس با یک صحنه غیرقابل باور مواجه شدند . معلم خشک جغرافیا با چشمانی پراز اشک و صدایی پر از بغض رو به بچه ها یک جمله گفت و کلاس درس آنروز را با آن جمله پایان داد .آنروز ما نفهمیدیم که منظور او چه بود و حتی بسیار ناراحت شدیم که ما را نگون بخت نامید . استاد عزیز هر جا که هستید برایتان آرزوی موفقیت می کنم . امروز فهمیدیم که چه می گفتید .

» از زمان بوجود آمدن تاریخ ایران تا پایان دنیا یقین داشته باشید که نگون بخت ترین فرزندان ایران می باشید که پشت این نیمکتها نشسته اند «

آقای اینانلو ( زمستان سال 1378 )

دهه شصت سخترین دوران زندگی یک ایرانی بود نه به دنیا آمدن

دهه شصت برای جوانی فلاکت بار بود نه نوزاد بودن

دهه شصت برای ازدواج و درس خوندن و کار کردن و سربازی رفتن و بچه بزرگ کردن مصیبت بود نه برای پوشک بستن و شیر مادر خوردن

اینو برای دوستان دهه شصتی نوشتم که متوجه بشن دهه شصت برای ایرانیان سخترین دوران زندگی بود به شرطی که متوجه میشدی چه به روزت داره میاد نه اینکه تو قنداق و تو بقل مادر و پدر و داداش و خواهر باشی

از اینکه همه دهه های به دنیا آمده بعد از انقلاب سختی کشیدند شکی نیست ولی یک جوان 15 تا 20 ساله بیشتر میفهمه موشک و بمب و جنگ و صف شیر و نون و دفتر و کوفت و زهرمار ایستادن و کشته شدن عزیزان جلوی چشمهایش چی هست تا یک نوزاد

امیدوارم این بحث دهه پنجاه و شصت و هفتاد اینجا تمام بشه و این من سوختم و تو سوختی بازی های دوستان دهه شصتی اینجا تمام بشه !!

دوستان عزیز روزهایی که برای شما تعریف شده ما توش زندگی کردیم

نسلهای بعد انقلاب همه سوختند فقط درصد سوختگی آنها فرق میکنه

نسل ما سوختگیش درجه چهار بوده چرا که هم به شما بدهکار شد هم به نسل بعدی و هم خیری از نسل و زندگی خودش ندید و تازه باید از نسل انقلاب کرده هم نگهداری کنه و ملاحضشون بکنه

نسل ما نسلی بود که نه لذت دوران شاه را برد نه خیری از خمینی دید

نسل اعدامها و جنگ و بمبارانها و موشک بارانها شکنجه ها و کتکاهای بی دلیل تو خیابان

نسل ایست بازرسیها ودوران خفقان مطلق ایران

نسل خلخالیها و ری شهریها و لاجوردیها و قاضی مرتضویها نسلی که یا اعدام شد یا زندان افتاد ویا شهید شد یا آواره دنیا نسلی که تا چشم باز کرد جز جنگ و خون ریزی و اعدام و خفقان نبود

نسلی که دوران شکوفتایش بازی شترنج به گفته علمای آن زمان حکم ۷۰ بار زنا با مادر خود را داشت

نسلی که برای گوش دادن به هر نو موسقی شلاق میخورد و برای داشتن نوار کاست زندان میرفت

نسلی که نه حق رای داشت نه حق شکایت

نسلی که تا حرفی میزد به بهانه جنگ خفش میکردند

نسلی که دختران مدرسه ای آن حق جوراب رنگی پوشیدن تو مدرسه نداشتند چه برسه به داشتن کیف رنگی،

نسلی که هر روز تو مدرسه بدن و کیف دختران راهنمایی و دبیرستان تفتیش میشد که مبادا با خود آیینه ای همراه داشته باشه

نسلی که شلوار جین پوشیدن جرم بود موی بلند جرم بود عینک آفتابی جرم بود ماتیک جرم بود حرف زدن جرم بود انتقاد جرم بود ریش زدن جرم بود لباس رنگی برای جوانان جرم بود نفس کشیدن هم جرم بود

نسلی که زنگ ورزش وقت تمرین نظامی بود و زنگ انشاء وقت تعریف از انقلاب زنگ تاریخ از بدی های شاه میگفتند و کورش داریوش خائن بودند و ظالم و زنگ تفریح جلوی درب اطاق ناظم برای سین جین

نسلی که جوانها به جای بازی بچه گانه و تفریح باید به نمازهای جماعت اجباری و حسینیه ها میرفتند

نسل گشتهای کمیته و ثار الله

نسل سرباز بگیری تو خیابانها

نسلی که اگر در خیابان با دوست جنس مخالف دستگیرت میکردند باید باهاش ازدواج میکردی

نسلی که برای راه رفتن با مادر یا خواهر خود باید شناسنامه همراه داشتی

نسلی که در عروسی گذاشتن آهنگ جرم بود چه برسه به مختلت بودن

نسلی که شبها تفریحش نگاه کردن تیر اندازی ضد هوایی به طرف بمب افکنهای عراقی بود

نسلی که در مدارس یا کتک میخوردی یا در جلوی انجمن اسلامی تنبیه میشد

نسلی که برنامه درخواستی رادیو آن به این صدا میگفت:

«» توجه توجه علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر یا وضیت قرمز است و معنی و مفهم آن این است حمل هوایی انجام خواهد شد محل کار خود را ترک و به پناه گاه بروید»»»

نسلی که تفریحش چسب چسباندن به شیشه های خانه و آبی کردن چراق های ماشین و سنگر بندی به جلوی درب و پنجره زیرزمین ها بود

نسلی که بیشتر عمر خود را در جلوی سفارتها برای ویزا و یا و مرکزهای نگهداری پناهندگان سپری کرده

نسل دفترچه بسیج و کوپن و سهمیه بندی برق و آب

نسلی که سهمش از آزادی گشت کلانتری، گشت کمیته انقلاب اسلامی، گشت ثار الله ، گشت منکرات،گشت یگانه ویژه، گشت بسیج، گشت مبارزه با مفاسد، گشت راهنمای و رانندگی، گشت تامین،گشت یگانه ویژه سپاه،گشت جندالله ،گشت فجر، گشت وزارت اطلاعات ،گشت مبارزه با مواد مخدر بود

تنها مقصران نابود شدن این نسلها پدران و مادران ما بودند

http://www.facebook.com/nasle.mobarez

نوشته : نسل مبارز

1 نظر برای “دهه شصت نگون بخت ترین نسل ایران ( یک خاطره واقعی )

برای reza پاسخی بگذارید لغو پاسخ