درود خدمت همه هم وطنان و فارسی زبانان نازنین
مدتی است که در تار نماهای گوناگون شاهد برخورد جیره خوران با یاران و روشن گران بودم که انگیزای شد برای نوشتن این مقاله.تلاشم در این مقاله پرداختن به شخصیتی است که بدون شک در زندگی تمام ما تاثیر گذار بوده و هست،هر روز از قوانین و مقرراتی که متعلق به ماقبل تاریخ بشر است در زندگی مدرن و پیشرفته خود استفاده میکنیم و تعدادی باورمند به این اند که نه تنها راه زندگی خود بلکه دیگران و حتی همهٔ مردم جهان در اسلام بیان شده است.
این مقاله تقدیم به همهٔ کسانی که در تر نماهای گوناگون تلاش به آگاهی رسانی به نسل جوان دارند تا از این فریب رخت ببندند.به امید آن روز
فروغ اسلام
در سال ۵۷۰ میلادی نوزادی از آمنه(دختر وهاب)در مکه زاده شد،او را محمد نامیدند.این نوزاد پس از مرگ پدر خود عبدالله ابن عبدالمطلب به دنیا آمد در ۵ سالگی مادر خود را از دست داد.پس از اندکی جدّ او که حامی و نگهبان او بود نیز فوت کرد.سرپرستی وی را عمویاش ابی طالب پذیرفت.محمد شترهای ابو طالب و دیگران را برای چرا به صحرا میبرد و تا هنگام غروب در صحرای خشک و عبوس مکه تک و تنها به سر میبرد طبیعتی خشن که از یاد برندهٔ انسانیت است.محمد کودکی حساس و باهوش بود که تا هنگام غروب آفتاب در صحرا به سر میبرد و پیوسته رنج را مانند سقزی تلخ میجوید و دل مشغولیاش یافتن پرسشی که از کودکی همراهش بود:چرا من یتیم به دنیا آمدم؟دلیل این همه سختی و بی پناهی در مقابل این طبیعت خشن چیست؟تا جوانی وی،به همین منوال گذشت.در آغاز جوانی در سنّ ۲۵ سالگی با خدیجه اشنا شد و با او ازدواج کرد خدیجه که تجربه ۳ ازدواج را داشت محمد را جوانی برازنده خویش دید،فقیر ولی درستکار و جدی که با جوانان قریش فرق داشت.ازدواجشان برای محمد ثمرهٔ اعتبار و ثروت بهمراه داشت و البته به خاطر تفاوت سنی بین آن دو،خدیجه جای مادر محمد که در جوانی فوت شده بود را نیز پر میکرد.محمد چون امنیت مالی و احساسی خود را تامین یافت به دنبال پرسشهای کودکی و نوجوانی با آنها دست به گریبان بود رفت.انسان به دلیل اشتیاقی که به امنیت دارد،به وابستگی خود عشق میورزد مخصوصا اگر این امنیت را رفاه نسبی زندگی مادی نیز همراه باشد با همراهی یک ایدئولوژی که مغز شویی را آموزش دهد و تسلیم را آزادگی بنامد تکمیل میگردد.محمد به خاطر تجارتهایی که انجام میداد و آشنایی با اندیشههای دیگر چون مسیحیت و یهودیت و زرتشتیسم توانست ایدئولوژی خود را شکل دهد.خدیجه مشوّق افکار پرهیز کارانهٔ وی بود و به ایدههای اخلاقی او روی خوش نشان میداد و آنها را تایید میکرد.خدیجه پس از ۲۸ سال زندگی با محمد فوت کرد.محمد در زمان زندگی با خدیجه زن دیگری نگرفت.پس از مرگ خدیجه به خواستگاری عایشهٔ ۷ ساله رفت و پس از ۲ سال نامزدی با او هم بستر شد.مرگ خدیجه بر محمد گران تمام شد. آیاتی که در زمان خدیجه به زبان میآورد بیشتر اخلاقی و دم از خدایی می زد که مهربان و بخشنده است.بعد از خدیجه محمد به تعدد زوجین روی آورد و در پی بر طرف کردن خلأیی بود که بعد از مرگ خدیجه دامن گیر او شده بود.محمد دوباره مثل کودکیاش بی پناه در برابر طبیعت خشن یافت و این حق را به خود داد که دنیا را بد و مردمش را هر که با او مخالف بود بدتر بنماد.عشقی که غیر عقلانی عشقی است که وابستگی انسان را افزایش میدهد و اضطراب و دشمنی به بار میآورد،اضطرابی که پرستاری و محبت خدیجه به نظر محمد درمانگر آن بود.در حالی که عشق عقلانی عشقیست که صمیمانه کسی را به دیگری مربوط میکند و در عین حل استقلال و یگانگی او را هم محفوظ میدارد نه اینکه گروهی را کافر بنماد و مشرک که باید حق زندگی از آنان گرفته شود.الله مهربانی که به الله خشمگین و قهار تبدیل شد.
سادهترین شکل پیوند انسان،علایق اولیه او به جایی است که از آن سر بلند کرده است،به خون به خاک،به پدر و مادر،یا در جوامع پیچیده تر به ملت،به طبقه،این علایق آرزوی کسی که هنوز رشد کافی نکرده است،بر آورده میسازد تا چنین کسی بتواند بر احساس جدایی غیر قابل تحمل خود فأیق آید و ادامه آن برای بچه در رابطهٔ مادر و بچه طبیعی و لازم است،آیینهای اولیه مثل پرستش زمین،دریاچه ها،کوهها و حیوانات در مذاهب مادر شاهی یا مادر کبیری به خوبی مشاهده میشود.در مذاهب پدر شاهی رئیس قبیل یا خدا مورد پرستش هستند،تلاش میشود که علایق اولیه ای که نسبت به مادر و زمین وجود دارد تضعیف یا حتی به کلی پوچ شمرده شود،این مهم به نیکی در تجربهٔ زندگی محمد در قرآن انعکاس داده شده و در آیات زن ستیزی قرآن مشاهده میشود.باری هر دو شکل این نهاد از عامل مشترکی برخوردار است که همانا پیوند علایق احساسی یا هیجانی انسان به قدرت بالاتر و اطاعت کور کورانهٔ از آن قدرت است.چراهای محمد وناارامی های او و غار نشینیهای او با این پاسخ برای راحتی خیال و امنیت خودش که بهایش را روزانه هزاران انسان پرداخت میکنند،بهای تسلیم و وابستگی.با چنین وابستگی خرد و قابلیت دوست داشتن چنین انسانی،به مرز تکامل خود نخواهد رسید.چنین انسانی،در آن لحظه که باید یک انسان بالغ باشد.همچنان یک کودک باقی میماند و در پی خواستهٔ خود وایدئولوژی خود از هیچ کاری روی گردان نیست.
حال این کودک که رشد اجتماعی نکرده چگونه ادعای پیامبری میکند و عدهای نیز بر این ادعا مهر تایید میگذرند که البته هم پیالهٔ اویند،در پی مفت خوری خود بقیه را بر آن میدارند با شستشوی مغزی به حکم عقاید پوسیده مبلغان،زندگیشان را روی این پوسیدگی بنا کنند و همین زالوهای انسانیت که زندگیشان را با تغذیه از ما ادامه میدهند حاضرند برای ادامه زندگی کثیف خود دهانی را که به نقد و بررسی عقاید پوسیده میپردازد را ببندند و از هیچ چیز باکی ندارند،چه از کشتن چه از کشته شدن.مگر نه بتی که اجداد محمد آن را پرستش میکردند،محمد آن را در نهان خود و شوربختان پیرو خود نهان ساخت،بتی که فرمانهایش را نادیده گرفتن و شک در آن روا نیست.یکی بودن و هم نفسی همه آرزو و تلاش رهرو بت است و دوری از بت تنهایی شدید که آرزوی انکار بت است به همراه دارد.چنین اشخاصی با ترس از روبرو شدن با چنین خطری که شخص را در پرتگاه نابودی و جنون قرار میدهد از مرگ هراسی ندارد و آن را بسیار نیکو هم برای خویش و البته فیض برای دیگران میداند.
امیر حسین معینی رودبالی
منابع:
۱.بیست و سه سال احمد دشتی
۲.قرآن