هنگام بازداشت، دلهره و پس از کلی بازجویی و تلاش برای انکار خود را در پستویی 6 متری پیدا می کنی.
پستویی 6 متری با چراغی همیشه روشن، تمام آرزوهایت به یکباره میشود به اندازه همان 6 متر.
با خود می گویی: ای کاش هر چع زودتر به زندان اوین منتقلت کنند، سلولهای انفرادی 240 و 209 را قبلا تجربه کردی میدانی دارای دستشویی می باشند، و حداقل خانواده ات می فهمند، شب ها کجا می خوابی، اما در خانه های تیمی آن هم به دست بیمارانی به مانند بازجو نجفی(حاج نجف نظر پور) لحظه ها به سختی هر چه تمام تر می گذرند.
ساعت 8 بامداد بایستی آماده باشی، تا به اتاق بازجویی هدایت شوی، و باز همان سناریو دیروز را اجرا کنی، یعنی انکار پرسشهای بازجویت و باز هم تحمل ضرب و شتم بازجو نجفی و ناگهان ساعت 11 شب می شود، و بازجویت اینقدر مورد ضرب شتم قرارت داده خسته و کوفته میشود و نفس نفس زنان می گوید: (فردا حرف میزنی شیر فهم شدی) و کیفش را بر می دارد و تو را رها می کند، نگهبانان خانه تیمی دو تن هستند می آیند و زیر بغلت را می گیرند و دوباره همان پستو 6 متری که نامش سلول انفرادی است.
در آن خانه تیمی روبروی سلول من صدای شخص دیگری می آید، به یکباره احساس می کنی همدمی پیدا کردی، نامش را می پرسم می گوید مهدی تاجیک هست، زمانی که بیشتر با شخصیت و افکارش آشنا می شوم، می فهمم 180 درجه با باورهایم در تضاد است، اما تنها شخصی می باشد که در آن لحظه های سخت می توانم خودم را بشناسم، تلاش می کنم از باورهایم بگویم و مهدی هم تلاش می کند با هر روشی زیر بار نرود.
کار هر روز من در خانه تیمی می شود ساعت ها بازجویی، انکار و پس از آن پستویی 6 متری و بحث و تبادل دیدگاه با مهدی تاجیک( البته بدور از چشم نگهبانان در بعضی از مواقع نگهبانان می فهمیدند و کلی فحش و ناسزا بارمان می کردند) بزرگترین مشکل هر دو ما در آن روزها و شب ها رفتن به دستشویی و گرفتن دوش آب بود( این مشکل هر دو ما بود اما مهدی مشکل وضو گرفتن هم داشت و من به عنوان یک ایرانی همیشه با این مذهبی بودن بیشتر زندانیان در حال ستیز بودم بنابراین خوشبختانه من مشکل وضو و کارهای تازیان را نداشتم.)
در اتاق بازجویی برای نخستین بار دوست داشتم، صدای اذان تازیان بیاید، زیرا بازجویان رهایم می کردند و به صلات خانه (نمازخانه) می رفتند، و صلات اسلامی تازیان را بجا می آوردند و دست از سر من بر می داشتند و در این فرصت من نفسی راحت می کشیدم، و خودم ر برای ساعتهای طولانی بازجویی آماده می کردم.
از اتاق بازجویی و روش های بازجویی هر چه بنویسم کم نوشته ام و قلم توان نوشتند حجمه اتفاقاتی که برای من افتاده را ندارد، براستی نمی توان توصیف آن لحظه های آشوب و دلهره را نوشت، نمی توان بیان کرد چه ساعتهای شومی بر من گذشته و تنها خودت و بازجویت میدانند، تو کی هستی و چه کردی، تا چه اندازه پایبند به باورهایت بودی و حاضر شدی برای آرمانهایت تا لبه چوبه دار هم بروی اما لام تا کام اطلاعاتی را به آنها ندهی، آری تنها خودت میدانی و بازجویت و تنها خودت و همسرت که قسمتی از ماجرا بر آن گذشته با خیالی آسوده وجدانتان راحت است.
نکته غم انگیز داستان بالا که برای شما عزیزان روایت کردم، بر میگردد به کسانی که حتا برای یک دقیقه در زندگی خود بابت باورهایشان به زندان نرفته اند و بازجویی پس ندادند و همیشه با مسائل سیاسی با احتیاط برخورد کردند تا مبادا هزینه ای پرداخت نکنند، و در واقع روشن نیست که اینان کی هستند، آنوقت در ارتباط با زندان و بازجویی هایت در کرسی قضاوت می نشینند و آنچنان اظهار فضل می کنند که گویی سالها در زندان اسیر بوده اند، که این همه اطلاعات دارند.
نکته خنده دار ماجرا و قابل تامل افردای هستند که در ارتباط با بازجوی هایت و زندانت نظرهایشان گوش فلک را کر می کند اما زمانی که از اینان می پرسی تنها نام 5 زندانی محبوس در بند 350 اوین را ببر عاجزند و نمی دانند اصلا 350 کجای اوین می باشد، آن وقت به خود اجازه می دهند در ارتباط با دوران سخت بازجویی و حبست بدون پشتوانه منطقی و آگاهی دست به لجن پراکنی بزنند.
آری مشکلات ما مشکلات فرهنگی می باشد، که احساس می کنیم بایستی در ارتباط با هر چیزی نظر دهیم و اظهار فضل نماییم.
تمامی داستان بالا متعلق به گذشته من و حال من می باشد و این اتفاقات باعث شده است دل شکسته شوم اما دشمنانم نبایستی خوشحال باشند، زیرا تا آخرین لحطه زندگی خویش دست از مبارزه نخواهم کشید، و هر چه اذیت و آزار بر من بیشتر شود من مصمم تر می شوم.
نگارنده: امید دانا زندانی سیاسی سابق
dorood be sharafet
پیشگامان آزادی هریک، بنا بر میل خود،وظیفه ای را بعهده دارند،امید عزیز موفق باشی وپیروز
Sad ,very sad,the man speaks like the Hitler,s victims .Perhaps we are back living in the same era .The only difference ,this rotten Hitler has a balack towel around his empty head.I mean Seyd Ali Geda
این شعر را تقدیم میکنم به تمامی انسانهائی که در سلول انفرادی هستند
حفاظت سازمانی در سپاه است
یقینا بدتر از ساواک شاه است
اگر چه من خودم یک پاسدارم
ولی از دست این مجموعه خوارم
دروغ و تهمت از ابزار آنهاست
ندارند در شکم یک روده راست
بسی زندان وحشتناک دارند
برای مملکت چون زهر مارند
فقط دارند مشکل با جوانان
چه بسیارند در زندان آنان
تجارت میکنند با اطلاعات
زنند راحت به مردم اتهامات
تهی از مهر و تقوای الهی
حکومت میکنند چون پادشاهی
شکنجه میدهند در انفرادی
نمی آید برون فریاد و دادی
ترحم نیست در مابین آنها
فقط گویند چرا هستی تو گمراه ؟؟!!!
به سلولی که یک متر است چون قبر
نداری راه دیگر جز غم و صبر
بدون هیچ مدرک بازجوها
زنند شلاق بر گردن سر و پا
سپس گیرند به سختی اعترافات
که گردد استناد رای قضات !!!
هرآنچه اعتراف با زور گیرند
قضات مستقل ایراد نگیرند!!!
اگر چه پاسدار است نام آنان
ولی ما چون گدا آنان چو شاهان
غرض این است راز مشکل ما
نباید اشتباهی رفت بیراه
به امید خالی شدن همه سلولهای انفرادی و شکنجه گاههای سازمان حفاظت اطلاعات سپاه
bbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbb
dorood bar to ey marde azadeh, ta to hasti omid hast
, zendeh bad azadi dorood bar to ey marde azadeh, ta to hasti omid hast
درود اميد جان
واقعن قلبم به درد آمد بيشتر مواقع كه در سايتها و يا فيسبوك مطالعه ميكنم و سياستمداران پر مدعا رو ميبينم با تحليل هاي آبدوخياري در مورد سياست و زندانيان سياسي كه هي چ درك درستي از زندان و شرايط آن ندارند
خوشحالم دوست ارجمندي مانند شما به اين شيوايي از شرايط تلخ زندان سخن ميگوييد و برايم تجديد خاطره ميشود
پاينده ايران جاويد شاه